بهائيت در گذر زمان(1)
بهائيت در گذر زمان(1)
تلاش براي افزايش آمار بهائيان
«در ايامي که سرشماري اخير در ايران انجام گرفت تعرفه هايي تحت عنوان چهر دين رسمي (اسلام - مسيحي - يهود - زرتشتي) و کلمه غيره نيز افزوده شده بود. بهائيان خواستند بنويسند بهايي اداره آمار نپذيرفت. محفل هاي شهرهاي شمال همه با يک عبارات خاص که قبلا به آنها ابلاغ شده بود تلگرافي به اداره سرشماري دادخواهي کردند و ادارات آمار نيز کسب تکليف نمودند. اين ناچيز در اين هنگام در شهر لاهيجان به سر مي بردم. پاسخ از اداره سرشماري صادر گرديد که هر که مذهب خود را مي نويسد بپذيريد. مزد کارگران اعم از زن و مرد در باغ هاي چاي کاري بيست و پنج ريال بود. سران بهايي از صدو پنجاه ريال تا دويست و پنجاه ريال به کارگران پرداخت کرده که مذهب خود را بهايي نويسند آيا اين گونه رفتار مربوط به دين است يا اعمال احزاب آن هم آيا عمل خلاف در حزب محسوب نمي شود.»(188)
وي همچنين درباره اقدامات و حمايت هايي که دولت براي بهائيان انجام داده بود، مي نويسد:
«اينک در ادامه سخن مطلب ديگري به ذهنم خطور کرد. حزب بهايي حاضر بود ده نور را آباد سازد و از شاهي به نور جاده سازي کند و نور به بخش تبديل گردد. دولت نور را از دهستان در اندک مدتي به شهرستان تبديل کرد و از شاهي به نور جاده اسفالت کشيد و زمين هاي انتهاي شهر شاهي به نور که متري صدو پنجاه تومان خريدار داشت به بهائيان متري پنج تومان آنهم به اقساط فروختند. اين بي مقدار در اين موقع در ساري بودم.
و اجتماعي در لندن از بهائيان تشکيل شد که اداره گذرنامه خارج از نوبت گذرنامه هاي بهائيان را آماده ساخت و هواپيمايي کشوري با نصف بهاء بهائيان را به لندن برده و به تهران برگرداندند. در اين اوقات اين ناچيز در تهران اقامت داشته و به رأي العين اين امور را مشاهده کردم.
به دستور دولت محافل بهائيان از دست امناي بهائيت هر شهر گرفته شده و در اختيار کلانتري ها و در شهرهايي که غير از شهرباني کلانتري نداشت در دست شهرباني محل بود و اثاثيه در يک اتاق جا داده و درب آن را مقفل ساخته و کليد را نيز به عضو محفل آن شهر مي سپردند و بعضي از اين محافل خود سرايداري در چند اتاق سکونت مي دادند. اين بي مقدار وقتي در رشت بودم محفل بهائيان در مسئوليت من بود... اين ناچيز پاسبانان مسن را که قادر به گشت شب نبودند مامور محفل کردم. پس از چندي به لاهيجان رفته محفل آن شهر نيز در اختيار شهرباني بود. پس از مدت ها نامه اي با لحن تند و زننده از شهرباني کل رسيد مبني بر اينکه اين محافل مرکز تعيش روساي شهرباني ها بوده لذا محفل و اثاثيه را با دقت و بر طبق صورت مجلس تحويل فلان شخص بدهيد و عجيب آن بود که در نامه شهرباني کل اسم يک تن از بهائيان مقيم لاهيجان را برده بود و اين مطلب خود صراحت داشت که نامه از طرف محفل بهايي تهران انشاء گرديده است اما اتهام به روساي شهرباني از براي چه بود ؟«(189)
از ديگر معاونان بهايي «سازمان برنامه» بايد به دکتر شاپور راسخ اشاره کرد که ظاهرا استاد دانشگاه هم بود. راسخ از بهائيان متعصب بود و در تمام پرسشنامه هاي اداري، خود را علنا بهايي معرفي مي کرد. ويولت راسخ همسر دکتر شاپور راسخ هم از اساتيد بهايي دانشگاه بود.
دکتر غلامعباس دواچي از ديگر مديران ارشد روزگار محمدرضا پهلوي بود. او که دکتر دامپزشک بود، سال ها رياست سازمان دامپزشکي کشور و رياست سازمان حفظ نباتات و سازمان دامپروري و رياست موسسه سرم سازي حصارک را بر عهده داشت. وي چند سال آخر خدمت خود را به عنوان معاون وزير کشاورزي فعاليت کرد. نکته قابل توجه حضور يک بهايي در مقام مدير کلي سازمان اوقاف کشور بود. اين شخص دکتر احمد روستائيان نام داشت و تعمداً بودجه و درآمدهاي اوقاف را صرف فعاليت هاي نابجا مي کرد. او تحت عنوان تبديل به احسن بسياري از موقوفات کشور را به ثمن بخس به بهائيان فروخت.
ماجراي تخريب حضيره القدس
فرقه ضاله «بابيت» از ابتداي شکل گيري در روزگار محمدشاه قاجار و پس از آن، پيدايي فرقه بهائيت در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه تا امروز، همواره در خدمت استعمار بوده و جز خدمت به منافع بيگانگان استعمارگر به راه ديگري نرفته اند. خطر وجود چنين فرقه هاي وابسته اي را روحانيت آگاه شيعه، از همان روزهاي نخستين، احساس کرد و براي خنثي نمودن آن آستين همت بالا زد و رودروي ايادي استعمار که با هدف گسترش اين فرقه و تضعيف اسلام به تکاپو برخاسته بودند، ايستاد.
طبق اسناد موجود، سال 1322 شمسي مطابق با سده اول بهائيت بود. در کتاب هاب بهائيان پيش بيني شده بود که در پايان قرن اول بهائيان، پيروزي آنان آغاز خواهد شد. لذا محافل بهائيان، فعاليت و تبليغات خود را به بالاترين حد ممکن رساندند. در يکي از دستورات شوقي افندي، سومين رهبر فرقه بهائيان آمده بود:
«قبل از انقضاي قرن اول تکثير مراکز و محافل در مدن و قراي در هر يک از ايالات، مهد امرالله است. مساعي فوري و مستمر، منظم و دليرانه ضروري، ملأاعلي براي تضمين فتح و ظفر مهيا. احباء فتوحات باهره را به کمال اشتياق منتظرم».
به دنبال اين دستور از رهبري بهائيان در عکا در فلسطين اشغالي، محفل بهائيان در ايران بخشنامه اي را در تاريخ چهاردهم تير ماه 1322 مطابق با سيزدهم «شهرالرحمه» بهائيان و يکصدمين سال بهائيان صادر و به محافل بهائيان اعلام کرد که:
«براي وصول به سرمنزل مقصود بايد در اين چند ماه محدود که از آخرين سال قرن اول دوره بهايي باقي مانده به همتي بي نظير و فعاليتي بي مثيل مراحل باقيه را بپيمايند و در اين سبيل بي نهايت جديت و مداومت نمايند...».
به دنبال اين فرامين، فعاليت بهائيان در نفوذ به ادارات دولتي، ساختن محفل و تبليغ و تظاهرات بشدت گسترش يافت. آنان براي رسيدن به هدف با روحيه تهاجمي خود، در تمام شهرها و مراکز فعال شدند. گستاخي بهائيان به جايي رسيد که در شب نيمه شعبان سال 1323 يکي از شيعيان را در شاهرود به قتل رساندند و در واقعه اي ديگر در 1328/10/13 در يزد چند نفر بهايي به خانه پيرزني شيعي که روي اعتقادات خود پاي مي فشرد، شبانه حمله مي کنند و شش نفر را به طرز فجيعي به قتل مي رسانند که متن کيفرخواست دادستان شهرستان يزد پيرامون قتل اين شش نفر به عنوان يکي از اسناد تاريخي در روزنامه کيهان از تاريخ 1384/11/5 به صورت پاورقي به چاپ رسيد.(190) حجت الاسلام ارسنجاني که در رمضان سال 1329 براي تبليغ به سروستان فارس رفته بود، نقل مي کند که بهائيان حتي چاه حمام مسجد محل را پر کردند و به حمام زنانه هجوم بردند و زن کدخدا را لخت از حمام بيرون آوردند.(191)
همچنين گستاخي بهائيان به حدي رسيد که هنگامي که دستگاه فاسد پهلوي جوان مسلماني را به خاطر اهداف پليد بهائيان محکوم به اعدام کرده بود، براي جشن و ابراز خوشحالي خود در محل اعدام حاضر شدند. آيت الله گرامي در خاطرات خود در اين باره مي نويسد:
«بهايي ها از سراسر کشور در ابرقو جمع شده بودند تا به هنگام اعدام اين جوان مسلمان [محکوم به اعدام] رقص و پايکوبي کنند، اما با فعاليت آقاي بروجردي [(قدس سره)، مرجع تقليد شيعيان] قضيه معکوس شد و [شاه به خاطر آيت الله بروجردي دستور عفو آن جوان مسلمان را داد.]»(192)
مبلغين بهايي، آزادانه به شهرها و روستاها مي رفتند و علنا مردم مسلمان را به کيش بهائيت دعوت مي کردند. آنان سعي مي کردند از زنان زيبا براي تبليغ استفاده کنند که بتوانند جوانان را بيشتر جذب کنند.
اقدامات دکتر برجيس بهايي در کاشان در بي احترامي به قرآن و هتک ناموس مردم و تبليغ بهايي گري در آن سالها داستاني افسانه اي شده بود که سرانجام با همت چند مسلمان با غيرت کشته شد.
اعضاي فرقه ازلي نيز در مقامات مهم حکومتي و فرهنگي ايران دوره مشروطه و پهلوي جاي داشتند و يک شبکه کوچک ولي بسيار متنفذ را تشکيل مي دادند. اينان به طور عمده در سازمان ماسوني «لژ بيداري ايران» که مشکات الممالک بهايي (193) صندوقدار آن بود، مجتمع بودند. از جمله رجال متنفذ بابي ازلي در دوره محمدرضا پهلوي بايد به حسين علا (نخست وزير در سال 1329 و سال1334-1335 و وزير دربار از سال 1329 و از سال هاي 1336 تا 1342) اشاره کرد. او با وجود آنکه ازلي بود دست بهائيان را در تمام شئون کشور گشوده بود.(194)
در اسناد لانه جاسوسي، درباره اوضاع ايران در خصوص بهائيت چنين گزارش شده است:
گزارش اطلاعاتي وزارت دفاع
... شاه شخصا بهايي گري و ترويج آن را در ايران تصويب و تاييد کرده است.»(195)
مردم که از هجوم تبليغاتي و فعاليت روز افزون بهائيان به خشم آمده بودند به آيت الله العظمي بروجردي پناه آوردند و ايشان ابتدا روحانيون را براي خنثي سازي تبليغات بهايي ها به محل فعاليت هاي تبليغاتي آنها مي فرستادند و همزمان براي جلوگيري از اقدامات خشونت آميز بهائيان، طبق روش سياسي خود با دولت هاي وقت موضوع را در ميان مي گذاشتند. ايشان معمولا در اين موارد توسط حجت الاسلام فلسفي به سپهبد رزم آرا، نخست وزير وقت تذکر مي دادند. اين تذکر نه تنها به رزم آرا اثر نکرد، بلکه سکوت و حمايت دولت از بهائيان موجبات گستاخي بيش از پيش بهائيان را در پي داشت. نورالدين چهاردهي در اين مورد مي نويسد:
«آقاي دکتر جزايري استاد دانشگاه که بعدها استاندار خراسان شد، براي تبليغ انتخابات که خود را نامزد نمايندگي کرده بود، در رامهرمز در مسجد سخنراني نمود و بيان داشت در دوره نخست وزيري رزم آرا که من وزير فرهنگ بودم يزداني نامه اي به آيت الله بروجردي نوشته و او را تبليغ به امر بهائيت نمود. اين تجاسر افراد بهايي را مي رساند.»(196)
پس از رزم آرا، دکتر مصدق نخست وزير شد، اين بار حجت الاسلام فلسفي پيغام و تذکر آيت الله العظمي بروجردي را به مصدق ابلاغ کرد و گفت:
«شما رئيس دولت اسلامي ايران هستيد و الآن بهايي ها در شهرستان ها فعال هستند و مشکلاتي را براي مردم مسلمان ايران ايجاد کرده اند، لذا مرتبا نامه هايي از آنان به عنوان شکايت به آيت الله بروجردي مي رسد. ايشان لازم دانستند که شما در اين باره اقدامي بفرماييد».
دکتر مصدق به گونه اي تمسخرآميز، قاه قاه و با صداي بلند خنديد و گفت:«آقاي فلسفي از نظر من مسلمان و بهايي فرقي ندارند، همه از يک ملت و ايراني هستند.»(197)
نظر آيت الله بروجردي در مواردي با بي اعتنايي دولت ها روبرو مي گرديد.( 198) تا اينکه آخرين درگيري مهم مردم و فرقه ضاله بهائيت در سال 1334 شمسي رخ داد. در اين سال بهائيان بر تلاش هاي تبليغاتي خود به نحو بي سابقه اي افزوده بودند و به صورت کاملا علني جوانان را به مجامع خود دعوت مي کردند و مي کوشيدند تا آنان را با حربه استفاده از زنان زيبا و آلوده کردن مسائل عاطفي و احساسي بفريبند. گستاخي بهائيان در اين سال بدانجا رسيده بود که صريحا اعلام مي داشتند از سال 1335 شمسي بهائيت مذهب رسمي ايران خواهد شد.
مردم مسلمان ايران که شاهد اين گونه تلاش ها بودند، به روحانيون و رهبران فکري جامعه روي آوردند و خواستار راه چاره اي در اين زمينه شدند و علماي اعلام و روحانيون هم طي تماس هاي متعدد با مرجع تقليد بزرگ وقت حضرت آيت الله العظمي حاج آقا سيد حسن بروجردي (قدس سره) خواستار دخالت ايشان در اين ماجرا شدند و حضرت آيت الله بروجردي نيز حجت الاسلام فلسفي واعظ مشهور را مأمور بسيج افکار عمومي در اين زمينه کردند.
الحق که مرحوم حجت الاسلام فلسفي خوب از پس ماجرا برآمد. او در فاصله 10 روز سراسر ايران را به يک انبار باروت بدل کرد. سخنان آن مرحوم پيرامون بهائيت آنچنان مستدل و مفيد و کارساز بود که مردم به حرکت در آمدند و هر لحظه بيم آن مي رفت که خود رأساً دست به کار شوند و اماکن تبليغاتي و پايگاههاي شناخته شده بهائيان - حتي کارخانه ها و اماکن تجارتي متعلق به افراد بهايي - را ويران سازند. در اين ايام رژيم پهلوي در اوج اقتدار بود و با انجام کودتاي 28 مرداد که با کمک آمريکاييان پيروز شده بود و فرمانداري نظامي به سرکردگي جنايتکاري چون سرتيپ تيمور بختيار (اولين رئيس سازمان اطلاعات و امنيت کشور) اکثر آزاديخواهان و مبارزان را دستگير و به سياهچال ها و زندان ها فرستاده و به زعم خود تمام صداهاي مخالف را به خاموشي کشانده بود. اما ناگهان از عمق اين سکوت فريادي برخواست و آن، فرياد مرجعيت شيعه، حضرت آيت الله العظمي بروجردي بود. ايشان طي پيامي خطاب به محمدرضا پهلوي هشدار داد اگر دولت رأساً دست به کار نشود و اماکن تبليغاتي بهائيان را تعطيل و تخريب نکند، روحانيت مسلمان و مراجع به وظايف ديني خود عمل خواهند کرد و خود براي ريشه کني اين کانون هاي فساد و توطئه اقدام خواهند نمود.
اولتيماتوم آيت الله العظمي بروجردي و پيگيري ماهرانه مرحوم فلسفي و همچنين برخي روحانيون ديگر که مبارزه با بهايي ها و خطر فرقه بهايي را در رأس مطالب خود قرار داده بودند ، رژيم محمدرضا پهلوي را در بيم و هراس فرو برد و موجب شد تا شاه که همواره با نوعي تکبر و تبختر با مردم برخورد مي کرد، قيافه اي متواضع به خود بگيرد و با اعزام نمايندگاني به قم و بيت علما به استمالت از روحانيون و مراجع بپردازد. اما موضوع بهائيت مسئله اي شخصي نبود که مراجع در برخورد با آن نرمش نشان دهند. مبارزه با بهائيت در شمار تکاليف مهم آنان قرار داشت. از اين رو نمايندگان رژيم هيچ سودي از اين رفت و آمد و ديدارها نبردند و در پايان، خبر جدي بودن عزم و اراده مرجعيت شيعه و روحانيت مبارز را به اطلاع شاه رساندند.
بر اين اساس محمدرضا پهلوي مستشاران خويش را فرا خواند و از آنان خواست تا در جست و جوي راهي براي بيرون رفتن از اين بن بست باشند.
مشاوران شاه پس از نشست و برخاست هاي متعدد به اين نتيجه رسيدند که رژيم بايد در يک اقدام پيشگيرانه، خود ابتکار عمل را به دست بگيرد و با اين فرقه برخورد کند در غير اين صورت حرکت روحانيت، مردم را به دنبال خود خواهد کشيد و اقدامات احتمالي غير قابل کنترل در پي خواهد داشت.
بر اساس اين مشاوره ها در تاريخ 16 ارديبهشت 1334 پليس، حضيره القدس تهران (199) را اشغال کرد و فرمانداري نظامي تهران اعلاميه اي به اين شرح صادر نمود:
«چون تظاهرات و تبليغات فرقه بهايي موجب تحريک احساسات عمومي شده است، لذا به منظور حفظ نظم و انتظامات عمومي دستور داده شد قواي انتظامي مرکز تبليغات اين فرقه را که «حضيره القدس» ناميده مي شود اشغال نمايد که از هرگونه پيش آمد احتمالي سوء جلوگيري شود.
اينک فرمانداري نظامي از هموطنان عزيز انتظار دارد در اين مورد نيز مراعات انضباط و نظم عمومي را نموده و از هرگونه تظاهرات خودسرانه که مخل نظم و انضباط عمومي است، جداً بپرهيزند و يقين داشته باشند که دولت در اجراي منويات اعليحضرت همايوني شاهنشاهي به احساسات و تمايلات مردم توجه داشته و همواره در انديشه آسايش و برآوردن نيازهاي عمومي مي باشد.
فرماندار نظامي تهران - سرتيپ تيمور بختيار»
اما شدت خشم مردم از رفتار و روابط بهائيان به حدي بود که اين اعلاميه نمي توانست آنها را آرام سازد. مردم تصميم داشتند که خود به حضيره القدس هجوم آورند و آن را ويران سازند. به همين سبب يکي از مقامات ارشد رژيم در مصاحبه اي با جرايد اعلام داشت که چون دامنه تبليغات هواداران بهائيت وسعت يافته است، فرمانداري نظامي به احترام تمايلات مذهبي مردم که مورد توجه شاهنشاه مي باشد، اين مرکز تبليغات ضد دين را اشغال کرد و تا زماني که آنجا مبدل به مسجد و مرکز عبادت مسلمانان شود، همچنان در اختيار ماموران خواهد ماند.
با انتشار خبر اشغال حضيره القدس، مردم دسته دسته خود را به اين محل مي رساندند. ظهر آن روز محل حضيره القدس ميعادگاه احساسات پاک مردم تهران بود. صدها نفر از مومنين خود را به پشت ديوارهاي حضيره القدس رسانده بودند و يک صدا اذان مي گفتند و گروههاي پر شماري از مردم، در مقابل درب اين محل اجتماع کرده بودند و يک صدا شعار « مهدي بيا، مهدي بيا» سر مي دادند. حدود يک هفته از اين ماجرا گذشت، اما مردم همچنان خواستار تخريب اين محل بودند. از اين روي رژيم يک نمايش ديگر به صحنه آورد و در روز 21 ارديبهشت 1334 عده اي از امراي ارتش بر پشت بام «حضيره القدس» رفتند و سرلشکر باتمانقليچ، رئيس ستاد ارتش و سرتيپ تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران، هريک با يک کلنگ ضرباتي به گنبد حضيره القدس وارد ساختند و به اين ترتيب ظاهراً کار تخريب حضيره القدس آغاز شد.
اما رژيم قصد تخريب واقعي اين محل را نداشت. به همين سبب تعداد معدودي کارگر ساختماني را مامور تخريب اين بنا کرده بود. در حالي که اگر مردم را به ياري مي طلبيدند، در فاصله چند ساعت اثري از آن باقي نمي ماند.
پس از تخريب گنبد، کار تخريب حضيره القدس تعطيل شد و مسئولان ادعا کردند که مهندسان و دانشگاهيان در صدد پيدا کردن راه هايي براي ايجاد سرعت در تخريب اين بنا هستند و به اين ترتيب موضوع را به دست عامل زمان سپردند تا کم کم از ذهن مردم برود.
به دنبال بسته شدن حضيره القدس و شدت يافتن مبارزات روحانيت عليه بهائيان، سيل طومارها و تلگرافات در حمايت از اين حرکت سرازير شد. مرحوم حجت الاسلام فلسفي که در آن ايام به دستور آيت الله العظمي بروجردي، مرجع تقليد شيعيان جهان، مسئله مبارزه با بهائيت و تخريب حضيره القدس را دنبال مي کرد، در مصاحبه با خبرنگاران جرايد در اين مورد مي گويد:
«تقريبا روزي دويست نامه و تلگراف به من مي رسد و چهار ساعت وقت من [در هر روز] صرف مطالعه آنها مي شود... و قريب همين تعداد در روز جواب تلفن مي دهم».
وي در پاسخ اين سوال که «آيا اين نامه ها و تلگراف ها حامل تاييد يا اعتراض است»، مي گويد:
«بالاتفاق [اين مراسلات] تاييد اين امر است.»(200)
و براي اثبات ادعاي خود خبرنگاران را به اتاق مجاور مي برند و نامه ها و طومارهاي انباشته شده را به آنان نشان مي دهند.
همزمان با مبارزات حجت الاسلام فلسفي عليه بهائيان، گروهي از وابستگان حزب توده ايران و برخي جريان هاي ملي گرا شايع ساختند که اين حرکت مرحوم فلسفي با اشاره و هدايت رژيم انجام مي شود. آنان کوشيدند اين مبارزه را يک حرکت سياسي هدايت شده از سوي رژيم پهلوي جلوه دهند و در تحليل نهايي، تشکيلات روحانيت مبارز و مرجعيت شيعه را متحد قدرت هاي خارجي قلمداد نمايند.
اين حرکت در تمام سال هاي حاکميت رژيم پهلوي ادامه داشت و حتي کار به جايي رسيد که به طور علني آيت الله العظمي بروجردي، مرجع تقليد شيعيان جهان را متهم به ضعف و سازش با رژيم پهلوي مي کردند.
با پيروزي انقلاب اسلامي و انتشار خاطرات حجت الاسلام فلسفي، بي پايه بودن اين تبليغات و تحليل ها آشکار شد و مرحوم فلسفي با ارائه اسناد و مدارک ثابت کرد که مبارزه عليه بهائيان حرکتي اصيل و برخاسته از متن روحانيت مبارز و ناشي از خواست مردم و اراده مرجعيت شيعه بوده است و ايشان به دستور صريح و مستقيم «آيت الله العظمي بروجردي» اين مبارزه را آغاز کرده بودند. مرحوم فلسفي در خاطرات خود مي فرمايند:
«در مسئله بهايي ها آيت الله بروجردي در يک فشار شديد افکار عمومي واقع شده بود مرتبا از ولايات نامه مي آمد که مثلا فرماندار اينجا بهايي است و يا رئيس فلان اداره بهايي است و چه ها که نمي کنند... [و اينکه] بهايي ها مرتباً در حال نضج گرفتن و توسعه کار خود هستند و گفته مي شود که رهبران فرقه در عکا - واقع در فلسطين اشغالي - دستور داده است که بهائيان فعاليت هاي خود را در شهرها و قصبات گسترش دهند. آيت الله بروجردي هم به من پيغام مي دادند که موضوع را به مقامات دولتي بگويم...»(201)
حجت الاسلام فلسفي در خاطرات خود متن دستخط و نامه ها و دستورات آيت الله العظمي بروجردي را در اين زمينه که خطاب به ايشان صادر شده بود ارائه مي کند و در مورد مبارزه سال 1334 که منجر به تخريب گنبد «حضيره القدس» تهران شد، مي افزايد:
«در سال 1334 قبل از شروع ماه مبارک رمضان به آيت الله بروجردي عرض کردم که آيا شما موافق هستيد مسئله بهايي ها را در سخنراني هاي مسجد شاه که به طور مستقيم از راديو پخش مي شود تعقيب کنم؟ ايشان قدري فکر کردند و فرمودند: اگر بگوييد، خوب است. حالا که مقامات گوش نمي کنند، اقلا بهايي ها در برابر افکار عمومي کوبيده شوند.
ايشان گفتند لازم است قبلا اين را به شاه بگوييد که بعداً مستمسک به دست او نيايد که کارشکني بکند و پخش سخنراني از راديو قطع گردد. زيرا اين مطلب براي مسلمانان خيلي گران خواهد بود و باعث تجري هر چه بيشتر بهايي ها مي شود. بر اين اساس دو سه روز قبل از ماه رمضان به دفتر شاه تلفن کردم و وقت ملاقات خواستم. در ملاقات با او گفتم: «آيت الله بروجردي نظر موافق دارند مسئله نفوذ بهايي ها که موجب نگراني مسلمانان شده است، در سخنراني هاي ماه رمضان که از راديو پخش مي شود مورد بحث قرار گيرد. آيا اعليحضرت هم موافق هستند.» او لحظه اي سکوت کرد و بعد گفت: «برويد بگوييد» من به منزل آمدم و به جمعي از وعاظ که در آنجا جمع بودند گفتم شما هم در منابر بگوييد. آنها هم گفتند. سخنراني عليه بهايي ها در مسجد شاه و پخش آن از راديو، موج عجيبي در مملکت ايجاد مي کرد و مردمي که از دست آن فرقه ضاله ستم ديده بودند به هيجان مي آمدند، همه جا صحبت از ضرورت سرکوبي بهايي هاي وابسته به صهيونيسم و آمريکا بود...»(202)
حجت الاسلام فلسفي در خاطرات خود به تلاش هاي رژيم براي پايان دادن به اين مبارزه اشاره مي کند و مي نويسد:
«يک روز در اتاق خودم مشغول مطالعه بودم که دو ساعت به ظهر مانده گفتند سرلشکر علوي مقدم رئيس کل شهرباني و سرتيپ تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران بدون خبر قبلي در زده و آمده اند و در اتاق بيروني نشسته و منتظر من هستند...من هم لباس پوشيدم و به بيروني آمدم. آنها گفتند: «آقاي فلسفي ما الان حضور اعليحضرت بوديم، امر فرمودند که ما دو نفر با هم به اينجا بياييم و به شما ابلاغ کنيم که از امروز به بعد ديگر درباره بهايي ها صحبت نکنيد!»
من خيلي ملايم گفتم: «اين به مصلحت نيست. اين کار، بدون مطالعه است. مصلحت اين است که گفته شود. ضرر دارد که نگويم.» خيلي آمرانه گفتند: «نه اعليحضرت صريحاً به وسيله ما پيغام دادند که ديگر صحبت نکنيد» من هم مقداري تند شدم و در آن حال باز خدا تفضل کرد و گفتم: «نمي شود، مگر اينکه شما يکي از اين چهار کار را در صورتي که مي توانيد انجام دهيد: اول اينکه پخش راديويي سخنراني مرا از مسجد متوقف کنيد. دوم اينکه الان مرا بگيريد و زنداني کنيد سوم اينکه بر روي منبر بگويم امروز سرلشکر علوي مقدم و بختيار به منزل آمدند و از طرف اعليحضرت پيام آوردند که ديگر راجع به بهايي ها حرفي نزنم اين را بگويم که از راديو پخش شود و خلق الله بدانند». گفتند: «نه، اين به نام اعليحضرت نوشته مي شود». گفتم: «...صريحا به شما بگويم به اعليحضرت بگوييد که اين کار مصلحت نيست. پخش راديويي را مي خواهيد قطع کنيد من را مي خواهيد بگيريد، وگرنه حتما بايد تا آخر ماه مبارک رمضان ادامه بدهم...
نتيجه مقاومت من در ادامه سخنراني تا پايان ماه رمضان سال 1334 شمسي راجع به بهايي ها، اين شد که شاه از من خشمگين شود و... از آن زمان به بعد ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پيام هاي آيت الله بروجردي براي هميشه قطع گرديد...» ( 203)
مبارزات يک ماهه روحانيون تاثير نسبي خود را گذاشت و بسياري از محافل بهائيان، در سراسر ايران تعطيل شد. بسياري از مردم ساده لوح که از ماهيت اين فرقه اطلاعي نداشتند و بعضا با کمک هاي مالي بهائيان تظاهر به بهايي بودن مي کردند اعلام توبه نمودند.( 204)
يکي از آثار آن مبارزه اين بود که «در اثر اين حرکت، تعدادي از بهايي ها از ايران رفتند و ايادي - پزشک مخصوص شاه- نيز به دستور «محمدرضا پهلوي»، نه ماه به ايتاليا رفت». (205) به هر حال بهائيان که اميدوار بودند که در رأس سده اول به پيروزي برسند، مواجه با شکستي [مفتضحانه] شدند که ديگر نتوانستند مانند سابق ابراز وجود کنند.»(206)
پس از چندي فرمانداري نظامي به صورت کاملا بي سر و صدا و غير رسمي ساختمان حضيره القدس را مجددا تحويل نمايندگان بهائيان داد و به تدريج يکه تازي آنان در کشور آغاز شد و کار به جايي رسيد که ده سال بعد که پيشتر به آن اشاره شد، در کابينه اميرعباس هويدا حدود ده نفر از وزيران او بهايي بودند.( 207)
پس از ماجراي تخريب گنبد حضيره القدس در سال 1334، رهبران وقت فرقه بهائيت به چاره جويي براي جلوگيري از تکرار اين حادثه پرداختند. آنان براي اينکه فعاليت مجدد حضيره القدس جلب توجه نکند، از بازسازي گنبد آن خودداري کردند و تنها با يک شيرواني فلزي روي آن را پوشاندند. از سوي ديگر «شوراي ايادي امرالله» عالي ترين ارگان بهائيان جهان، به مسئولان «شرکت امناء» مرکز اداره موقوفات بهايي در ايران دستور داد تا کليه اراضي و خانه هاي اطراف حضيره القدس (208) تهران را که بيم آن مي رفت توسط مسلمانان خريداري و به مسجد مبدل شود، خريداري نمايند. به اين ترتيب حبيب ثابت پاسال - سرپرست فعاليت هاي اقتصادي بهائيان در ايران - کليه خانه ها و اراضي و ساختمان هاي ضلع شمالي و جنوبي و شرقي و غربي حضيره القدس بين تقاطع چهارراه حافظ - طالقاني و چهارراه ويلا و خيابان سميه را خريداري و ادارات مرکزي و شعب شرکت امناء و شرکت سهامي فيروز و ادارات زير مجموعه آن را به ساختمان هاي موجود در اين محدوده منتقل نمود.( 209)
البته بر طبق برخي خاطرات، تيمور بختيار چندي بعد آن محل را به مقر رکن دوم ستاد ارتش تبديل کرد و ساواک از حضيره القدس به عنوان زندان و شکنجه گاه مبارزان آن سالها استفاده مي کرد.( 210)
وزارت دفاع آمريکا در مورد حضيره القدس مي نويسد:
«... وزارت دفاع
مهمترين ساختمان بهائيت در خيابان تخت جمشيد واقع و به عنوان يک مرکز اطلاعات عمل مي کند.
بهايي ها در حال تهيه زميني در تهران هستند تا مکاني بهتر به عنوان پرستشگاه خود بسازند. آغاز فوري ساختمان با وضعيت مذهبي و سياسي کنوني ايران ممکن به نظر نمي رسد.»(211)
از جمله مطالبي که در جريان تخريب حضيره القدس کمتر به آن اشاره شده است، تلاش آمريکايي ها براي دسترسي به آرشيو بهائيان بود. اين امر از آنجا ناشي مي شد که در آن زمان به دستور سران حزب صهيونيستي بهائيت، حتي اسامي اعضاي شبکه بهائيت در ايران بشدت مخفي بوده است.
رژيم پهلوي در سال 1357 با هدف پاک نمودن اذهان مردم از شائبه همراهي و همگامي رژيم با فرقه ضاله بهائيت برخي اقدامات و رفرم ها را انجام داد. در همين رابطه ساواک در گزارش شماره 312/5460 مورخه 1357/5/18 مي نويسد:
[بولتن ويژه]
«ملت ايران به برکت رهبري هاي داهيانه فرمانده عاليقدر خود، در اندک زماني توانسته مقامي شايان در خانواده ملل به دست آورد و از نظر اوضاع داخلي و اجتماعي، کشور ايران از نمونه هاي برجسته سرعت رشد و پيشرفت در زماني کوتاه و در ابعادي چنين گسترده است.( 212)
... ملت حق شناس ايران که اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر همواره در فرمايشات ملوکانه بر شاهدوستي و ميهن پرستي آن تاکيد فرموده اند، از نعمات و برکات رهنمودهاي رهبر توانا و خردمند خويش به تعنم رسيده و شالوده هاي مادي و معنوي زندگي تازه يافته خود را بر دستاوردهاي غني انقلاب شاه و ملت قرار داده است. آنچه که مردم مسلمان شيعه ايران را ضمن پايبندي به اصول بنيادي انقلاب، دچار نوعي نگراني و اضطراب نموده، باقي ماندن اصول انقلابي بر«19» اصل است و اين امر سبب نوع برداشت از عدد 19 توسط فرقه بهايي و تقدس عدد مذکور نزد پيروان اين فرقه است.
بهائيان عدد «19» را فوق العاده مقدس مي دارند و دو انگيزه بر اين تقدس قائلند: اول آنکه پس از اعلام دعاوي سيد علي محمد باب پيروان ظهور «امام زمان» و انتشار اعلاميه اش در اين مورد، به روايتي 9 و به روايت ديگر 19 نفر از جمله اولين گروندگان به او بودند. به همين جهت ضمن اينکه اعضاء بيت العدل اعظم و «محافل ملي» بهائيان از 19 نفر تشکيل مي گردد، آنها ماه روزه را 19 روز برگزار مي کنند و هر 19 روز يک بار ضيافت 19 روزه تشکيل مي دهند. مورد دوم در اين زمينه آن است که در محاسبه، عدد 19 با حروف کلمه «وحدت» به حساب ابجد، برابر است و بر اين مبناء بهائيان عقيده دارند که جهان اسلام به صورت يک واحد تحت حکومت و سيطره بهائيان درخواهد آمد و به اين لحاظ نيز در کتب و تبليغات و آداب خود به اين عدد اهميت فراوان مي دهند.... از اينکه يکي از اساسي ترين نهادهاي تاريخي و ملي ايران، يعني اصول انقلاب شاه و ملت به عنوان بزرگترين و عميق ترين «انديشه و عمل» شاهنشاه ايران، مورد بهره برداري و انطباق نادرست آن با عدد مقدس بهائيان واقع شده، امري ناگوار مي دانند و قلباً آرزو دارند، به کيفيتي زلال مقدس انقلاب از کدورت چنين برداشت و تعبير نادرسي، پالوده گردد.
در محافل مردم و بويژه در ميان گروه هاي اجتماعي که صادقانه ميهن پرست و شاه دوست هستند و ضمنا بنيادهاي مذهبي و آئين ديني را مقدس مي دارند، اين انتظار وجود دارد که اصول انقلابي شاه و ملت بر عدد «19» باقي نماند و به بيست اصل بدل شود...
انجام اين تغييرات در اصول 19 گانه انقلاب شاه و ملت با توجه به اينکه شاهنشاه آريامهر بارها فرموده اند هرگونه پيشنهادي راجع به اصول انقلاب به استثناي اصل يکم آن برسد قابل بررسي است طبيعي بوده و بحثي ايجاد نخواهد کرد. مراتب جهت استحضار خاطر خطير شاهنشاه از شرف عرض گذشت.» (213)
و تمام اين دست و پا زدن ها در حالي است که رژيم همواره در جريان عملکرد و فعاليت هاي ضد ملي و استعماري بهائيان بوده و بعضا به نکاتي که حتي کارشناسان ساواک آن را مملکت برانداز و موجبات آشوب و بلوا معرفي مي کردند وقعي نمي نهاده است. به عنوان نمونه مي توان به فعاليت بهائيان در جشن هاي دو هزار و پانصد ساله اشاره کرد که در اسناد ساواک چنين منعکس شده اند:
«موضوع: بهائيان
«موضوع: فعاليت بهائيان شيراز
پي نوشت:
188- نورالدين چهاردهي، بهائيت چگونه پديد آمد، چاپ و انتشارات آفرينش، چاپ دوم، 1369، ص 60.
189- نورالدين چهاردهي، بهائيت چگونه پديد آمد، صص 60-62.
190- اين کيفرخواست در آن سالها ابتدا توسط روزنامه ملي اتحاد ايران يزد در شماره هاي 34و35 (به مديريت علي جناب زاده) چاپ و منتشر شد و سپس توسط جامعه مسلمين يزد با عنوان «يک نمونه کشف شده از جنايات بهائيان يا قتل فجيح و دلخراش ابرقو» در چاپخانه گلبهار يزد چاپ و با قيمت دو ريال منتشر شد.
191- حسينيان، روح الله، بيست سال تکاپوي اسلام شيعي در ايران، ص 398.
192- مرکز اسناد انقلاب اسلامي، خاطرات آيت الله مو تمام اين دست و پا زدن ها در حالي است که رژيم همواره در جريان عملکرد و فعاليت هاي ضد ملي و استعماري بهائيان بوده و بعضا به نکاتي که حتي کارشناسان ساواک آن را مملکت برانداز و موجبات آشوب و بلوا معرفي مي کردند وقعي نمي نهاده است. به عنوان نمونه مي توان به فعاليت بهائيان در جشن هاي دو هزار و پانصد ساله اشاره کرد که در اسناد ساواک چنين منعکس شده اند:
موضوع: بهائيان
موضوع: فعاليت بهائيان شيراز
205- بيست سال تکاپوي اسلام شيعي در ايران، ص 404.
206- همان، صص 404- 405.
207- براي آشنايي با وزراي بهايي در کابينه هويدا به جلد 14، کتاب «نيمه پنهان» زندگي «اميرعباس هويدا» دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد.
208- حضيره القدس بهائيان تا هنگام پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 فعال بود و مسئله تبليغات اين فرقه ضاله در سطح کلان کشوري را اداره مي کرد. با پيروزي انقلاب حضيره القدس واقع در خيابان حافظ نبش خيابان سميه و کليه اراضي و ساختمان هاي اطراف آن در خيابان طالقاني مصادره گرديد و در اختيار حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي و بنياد شهيد انقلاب اسلامي گذاشته شد.
209- براي آشنايي با شرح حال و عملکرد حبيب ثابت به جلد سوم از کتاب «معماران تباهي» تاليف دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد.
210- به عنوان نمونه به خاطرات حجت الاسلام جعفر شجوني، مرکز اسناد انقلاب اسلامي مراجعه شود.
211- اسناد لانه جاسوسي، شماره 37، مسلک هاي استعمار، سند شماره 1، ص 8.
212- اين بولتن ويژه چهار صفحه اي با شماره 312/5460 و به تاريخ 2537/5/18 با عنوان «درباره ديدگاه هاي مردم نسبت به عدد 19 در اصول انقلاب شاه و ملت» منتشر شد که صفحه اول آن در اينجا نيامده است.
213- انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواک، کتاب هشتم، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1380، صص 361-363.
214- بزم اهريمن، جلد چهارم، ص 178، سند مورخه 1350/5/6.
215- بزم اهريمن، جلد چهارم، ص 205، سند مورخه 1350/5/24.
منبع:اللهياري،احمد، نیمه پنهان31-بهاییان در عصر پهلوی ها،تهران،انتشارات کیهان،1389ش
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}